زندگی، راهیست پر از خطر و هیجان، راهی پر از نشیب و فراز، راهی که ناچار به رفتن آنیم.
و در آن «مجبور به انتخابیم»
که میگویند این بزرگترین پارادودگیست.
.
بعد از مدتهاااااااااااااااا برگشتم به وبلاگ
مدتها که میگم ینی قریب به یکسال
و چه جالب!
آخرین مطلبم 1395/09/12 بوده
ینی سه روز دیگه میشه یک سال که سه به وبلاگ نزدم و مطلبی ننوشتم!
خب خیلی اتفاق ها افتاد توی این مدت
بعد از فوت امید
فوت رامین
بعدش ازدواج ها و بچه دار شدن های فراوان
رفتن من به کربلا
نامزدی من!
عقد من!
فارغ التحصیلی
عوض کردن چندین شغل
و حالا من اینجام!
رو به پیش رفت
با روحیه ای مضاعف
که هرروز قوی تر میشه و با نگاهی رو به آینده ای روشن.
هم از لحاظ معنوی، هم دینی، هم روحی، هم مادی، و هم در زندگی.
از ریشـــه مـــی کَنَند درخت بلنـــد را
آن نخل بی شکوفه ی گیسو کمند را
مادر!صدا ،صدای عروسی ست گوش کن
دارند مــــی بَرند همـــــان قد بلنـــد را
مادر! ببین ن چه جسورانه بسته اند
برجای جای بوســـه ی من دستبند را
مادر مراببخش کـه هنگام رفتن است
وقت است تا رهاکنم این قید و بند را
اینک وصیتی ست مرا:«روز مرگ من
آنان کــه تا کنار جسد می رسند را،
-تأکید کن بگو که بخوانند جای «حمد»
این شعرهـای ساده ی مردم پسند را»
جواد ضمیری
درباره این سایت